مهربانی، پاداش اطاعات از همسر (داستان کوتاه)
نوشتهشده توسط سهیلا محمودی قادیمادرم واسه یه مدت رفته بود خونه ی برادرم که شهرستان زندگی می کرد و سفارش پدرمو به من کرده بود که بهش سر بزنم و حالشو بپرسم. منم قول دادم در نبودش حسابی مراقب پدرم باشم.
خلاصه اون شب، کلی وسایل برداشتم و همسرم که از سرکار اومد بدون معطلی منو رسوند خونه ی بابام.
شامو ردیف کردمو داشتم سفره رو جم می کردم که همسرم گفت: خب دیگه جم کن بریم.
جا خوردم و با تعجب گفتم: بریم؟! کجا بریم؟! من امشب می خوام پیش بابا بمونم. نمیام باهات..
همسرم اخماشو کشید تو هم. انگار بهش برخورد و گفت: اما منم تنهام. می خوام کنارم باشی. صحبتهامون داشت به جر و بحث می کشید که پدرم گفت: زهرا جون نمی خوام ناراحتت کنم بابا اما ...
از ناراحتی پریدم تو حرف بابام و با اعتراض گفتم: بابا مسعود می گه بریم خونه، اما من می خوام پیشتون بمونم، به مامان قول دادم.
پدرم با لبخند همیشگیش ادامه داد: ایام فاطمیه ست. از حرفم دلگیر نشیا، اما پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) ابتدای زندگی حضرت فاطمه (سلاماللهعلیها) بهشون سفارش کردن: مبادا از همسرت نافرمانی کنی ...
بعدم گفت: مسعود جان طبق نصیحت پیامبر عزیزمون به دامادشون، با همسرت مهربون باش.
اینو که شنیدم بدون هیچ چک و چونه ای ساکمو جمع کردم و با مسعود راهی شدم ...
این گذشت و دو شب بعد همسرم باز از سرکار که اومد با شادی صدام زد: زهرا جونم زود لباساتو بپوش و ساکتو بردار بریم خونه بابا اینا. تازه چون خانومی کردی و واسه حرفم ارزش قائل شدی می تونی تا اومدن مادرت پیش بابات بمونی.
خیلی خوشحال شدم و با مِنّ و مِن گفتم: چچچچشششم، همین الان می رم وسایلمو جمع می کنم.