من چند وقته پیش از طریق چت روم با یک دختری از مشهد آشنا شدم آن23 ساله و من20 ساله ام،اولش فقط یک دوستی ساده بود ولی وقتی به خودمان آمدیم دیدیم به هم وابسته شدیم عاشق هم شده بودیم اگریک دقیقه با هم در حال smsبازی نبودیم می مردیم آن تو سرش تومور داشت و می گفت از مادرش به ارث برده است و مادرش به همین دلیل مرده بود، خیلی اصرار کردم ببینمش ولی آن راضی نمی شد تا اینکه برای عید رفتیم مشهد آن گفت که باید برود اصفهان به خاطر عروسی یکی از آشناهاشان و من نتوانستم ببینمش ولی یکی از دوستاش را فرستاد پیش من و ازم معذرت خواهی کرد که نتوانسته خودش بیاید، من تصمیم گرفتم بهش بگم می خواهم برم خدمت سربازی تا از وابستگیمان بهم کم شود، یک روز به او زنگ زدم و گفتم فردا باید بروم، پشت گوشی گریه کرد تا دلم به حالش سوخت ولی چاره ای نبود باید تنهاش می گذاشتم، می ترسیدم با وجود من نتواند برای آینده اش تصمیم بگیرد ولی آن به اصرار شماره ی داداشم را ازم گرفت، من چند روز بهش زنگ نزدم تا باورش بشود سربازی رفتم،تا چند روز پیش که به داداشم زنگ زد و گفت که فکر میکند من سر کارش گذاشتم نمی دانم از کجا فهمیده بود که بهش دروغ گفتم،به داداشم گفته بود که برای من آرزوی خوشبختی می کند و من را هرگز فراموش نمی کند. الان چند روزاست، که عذاب وجدان دارد، من را می کشد که نکند نتواند من را فراموش کند ودر آیندش تأثیر بد بگذارد نکند به خاطر این جدایی حالش بد شود و بیماریش بدترشود، نکند من را نفرین کند و تا آخر عمرم یک روز خوش نبینم. همیشه می گفت از وقتی که با من آشنا شده حالش بهتر است،تو راخدا کمکم کنید دارم دیوانه می شوم. ممنون
*پاسخ*
سلام لحظه¬ ی جدایی همیشه سخت است. شاید سخت¬ترین لحظه¬ی زندگی باشد، اما دو تا آدمی که نمی¬خواهند باهم باشند، یا مجبورند که از هم فاصله بگیرند، بهتر است که هرچه زودتر از هم جدا بشوند. چون هرچی بیشتر در کنار هم باشند، به هم بیشتر علاقه¬مند شده و سخت¬تر از هم دل می¬کنند و دیرتر فراموش می¬کنند. از آنجایی که شما قصد ازدواج با ایشون را نداشتید، همان بهتر که رابطه را قطع کردید. در قطع رابطه معمولاً دخترها صدمه بیشتری می-بینند، به این دلیل که زودتر وابسته می¬شوند، پس شما فقط سعی کنید که تحت هیچ شرایطی دیگر با ایشان در تماس نباشید، چون در این صورت امید بازگشت را در ایشان زنده نگه می¬دارید و زندگی را برای ایشان سختتر می کنید، پس به قول معروف تمامی پل های پشت سرتان را خراب کنید و بدون که این دلسوزی، دلسوزی عاقلانه¬ای نیست، در چنین جاهایی نفرین و آه و مواردی از این قبیل هم تأثیری ندارد چون که با اختیاراست، خودش انتخاب کرده و شما هم قصدی برای ازدواج باهاش ندارید، پس سعی کنید کم¬کم فراموشش کنیدآن هم انشاالله هم حالش خوب می شود و هم کم¬کم شما را فراموش می¬کند.
انشاالله موفق باشید.