مرســـــــلون

بانک محتوای مذهبی مرسلون
MORSALUN.IR

خانه مطالب آقا گرگه و نذری تحول‌ساز!
امتیاز کاربران 5.0

تولیدگر متن

علی بهاری هستم. از تاریخ 25 اردیبهشت 1394 کنشگری رو شروع کردم و همواره سعی کردم بهترین باشم. در این مسیر آموزش های لازم را پیگیری و از اساتید و مشاوران در تولید محتوا استفاده می کنم. من در نقش تولیدگر با قالب های تولیدگر متن تولید محتوا می کنم.
من در مرسلون تعداد 520 مطلب دارم که خوشحال میشم شما هم ذیل مطالبم نظر بنویسید و امتیاز بدید تا بتونم قوی تر کار کنم.


محیط انتشار
مخاطب
0 0
آقا گرگه و نذری تحول‌ساز!

با 0 نقد و بررسی | 0 نظر | 0 دانلود | ارسال شده در تاریخ سه‌شنبه, 28 آذر 02
در پرونده بهار معنویت

این پرونده را با 484 اثر دیگر آن ببینید

آقا گرگه و نذری تحول‌ساز!

یکی بود یکی نبود، غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود. یه شنگول و منگول و حبه انگور بودن که با دهن روزه توی خونه نشسته بودن. از یه طرف گرسنگی بهشون فشار میاورد. از یه طرف هم سرعت کم اینترنت حالشون رو می‌گرفت و نمی‌ذاشت بازی کنن. از یه طرفم برنامه مناسب سنشون تو اون ساعت از شبکه پویا پخش نمی‌شد. توی این هیر و ویر مامانشونم رفته بود سر کار!

همون موقع آقا گرگه که اینجا رو با بلاد کفر اشتباه گرفته بود و در ملا عام روزه‌خواری می‌کرد خواست قبل از این که مامان بزی سر برسه بیاد یه روزه‌خواری حسابی تو خونه شنگول اینها راه بندازه. غافل از این که این سه تا بصیرت دارن و آدم بصیر دو بار در رو روی گرگ باز نمی‌کنه. همون چند سال پیش که باز کردن برا هفت پشتشون بس بود. ولی کافر صد بار شکمش رو پاره کنن و این بزغاله‌ها رو در بیارن باز میاد در میزنه.

خلاصه آقا گرگه یه قابلمه آبگوشت بار گذاشت و بعد که نوبت ریختن گوشت شد، قابلمه رو برداشت و اومد در خونه بزبز قندی در زد و گفت: «منم منم همسایتون، نذری آوردم براتون» منگول که داشت "این دهان بستی دهانی باز شد" رو می‌خوند یه لحظه ساکت شد تا ببینه صدای چیه؟ حبه انگور از اون طرف گفت: «چرا ساکت شدی؟ ادامه آهنگ رو بخون دارم گوش می‌کنم.» شنگول گفت: «صبر کن ببینم کی اومده؟ عه گرگست. منگول برو در رو باز کن. سر کارش بذاریم، فیلمش می‌ترکونه و پیجمون میاد بالا»

حبه انگور که روزه کله گنجشکی گرفته بود و داشت تندتند وعده ششم غذاش رو یواشکی و توی آشپزخونه می‌خورد گفت: «ولی بازم کار بَدیه و باز شروع کرد به خوردن.» اما شنگول و منگول اومدن دم در و منگول گفت: «خیلی ببخشیدا اما ما که شما رو نمی‌شناسیم، شاید غذای مسموم آورده باشید! لطفا یه کم ازش میل بفرمایید تا مطمئن شیم» آقا گرگه هم فکر کرد کلکش گرفته و الانه که در رو باز کنن، پس در قابلمه غذا رو باز کرد و یه کم از نخودهای آبگوشت رو خورد! شنگول گفت: «آقای گرگ! فیلم روزه‌خواری شما همین الان برای پلیس پیشگیری از جرائم اجتماعی ارسال شد. شما در مقابل سه تا بره روزه، روزه‌خواری کردید.» آقا گرگه ترسید و گفت: «عه! ماه رمضون شده؟ من حواسم نبوده!» شنگول گفت: «ای بابا امروز 28 ماه رمضونه. کاش بهت نمی‌گفتم این دو روزه رو هم راحت بودی. حالا جدا بوی ماه رمضان رو نمی‌فهمی!» آقا گرگه گفت: «نه به من گفته بودن گرگ‌ها کرونا نمی‌گیرند ولی گرفتم و الان خوب بوها رو نمی‌فهمم. البته این سیگاری که من می‌کشم روزه رو باطل نمی‌کنه.» منگول گفت: «فرضا اون نکنه، غذایی که خوردی چی؟» آقا گرگه گفت: «این؟ بابا این آبگوشتش گوشت نداره. با این بیشتر حال فقرا رو درک می‌کنی. تازه من غذا خوردم، دل کسی رو که نشکوندم، پول کسی رو که اختلاس نکردم. اصلا دین من گرگیته و عبادتم خوردن! من با این اعتقادات قدیمی شما کاری ندارم.» منگول گفت: «تموم شد؟ خیلی تاثیرگذار بود!»

صدای حبه انگور از پشت آیفون اومد که گفت: «داداش بیا بالا بقیه این دهان بستی رو بخون.» آقا گرگه گفت: «آقا صبر کنید! از ثواب افطاری دادن به روزه‌دار غافل نشید. در رو باز کنید منم بیام! درسته روزه نبودم ولی دیگه اونقدرهام بی‌ایمان نیستم که افطار نخورم. اصلا بذارید بیام خودم این دهان بستی رو براتون می‌خونم.» همون موقع آقا گرگه سُمی رو روی شونش احساس کرد! بزبز قندی گفت: «سلام آقا گرگه! از این طرفا؟ بیا بالا افطار دور هم شُله یونجه‌ای چیزی می‌زنیم»

آقا گرگه که برق شاخ‌های تیز بزبز قندی رو دیده بود گفت: «نه دیگه. صرف شده! من میرم یه دوری تو جنگل بزنم. با بچه‌ها ایستگاه رایگان پخش علوفه زدیم واسه گوسفندهای بی‌بضاعت» بزبز قندی گفت: «ماشالا سر به راه شدی! دستت به خیره. التماس دعا! بیا یه بسته معیشتی بهت بدم ببر خونه یخچالتون خالی نباشه!» همون موقع هم حبه انگور یه ظرف شله یونجه آورد و داد به آقا گرگه. گرگه که از این همه محبت اشک تو چشماش جمع شده بود، ظرف شله و بسته معیشتی رو گرفت و گفت: «من واقعا تحت تاثیر قرار گرفتم. من از این به بعد می‌خوام روزه بگیرم و گرگ خوبی بشم. توبه گرگ، حقه.» بزبز قندی همون لحظه گفت: «البته اون مرگه ولی شما چون مستبصر شدی ایشالا حقه» بعد آقا گرگه لپ حبه انگور که پشتش به مادرش گرم بود رو کشید و گفت: «من دیگه نمیام شما رو بخورم.» آقا گرگه بسته معیشتی رو گرفت و رفت و هیچ وقت صدای پچ‌پچ شنگول و منگول رو نشنید که توی شله یونجه، داروی نازایی ریخته بودند تا نسل گرگ‌ها منقطع بشه.

نتیجه‌گیری اخلاقی: راه توبه واسه همه بازه. حتی گرگ‌ها البته اگه منگول‌ها و شنگول‌ها بذارن!

نظرات 0 نظر

شما هم نظری بدهید
پرونده های ویژه نقد و بررسی آثار شبکه تولیدگران
تمامی حقوق برای تیم مرسلون محفوظ است | 1400 - 2021 ارتباط با ما