مرســـــــلون

بانک محتوای مذهبی مرسلون
MORSALUN.IR

خانه مطالب خاطرات تبلیغی به هند ؛ درمانگاه شیک
امتیاز کاربران 5.0

تولیدگر متن

علی بهاری هستم. از تاریخ 25 اردیبهشت 1394 کنشگری رو شروع کردم و همواره سعی کردم بهترین باشم. در این مسیر آموزش های لازم را پیگیری و از اساتید و مشاوران در تولید محتوا استفاده می کنم. من در نقش تولیدگر با قالب های تولیدگر متن تولید محتوا می کنم.
من در مرسلون تعداد 520 مطلب دارم که خوشحال میشم شما هم ذیل مطالبم نظر بنویسید و امتیاز بدید تا بتونم قوی تر کار کنم.


محیط انتشار
مخاطب
0 0
خاطرات تبلیغی به هند ؛ درمانگاه شیک

با 0 نقد و بررسی | 0 نظر | 0 دانلود | ارسال شده در تاریخ دوشنبه, 05 دی 01

تحفه هند
(گزیده خاطرات سفر به هندوستان - شهریور 97)
درمانگاه شیک! 

قرص‌های دکتر بی‌تاثیر نبود اما باز هم تب می‌کردم. از طرف دیگر، حالت منگی و گیجی‌ای داشتم که کمتر تجربه‌اش کرده بودم. استاد می‌گفت به خاطر شدت سرماخوردگی بوده است. ولی خب می‌توانستم از جایم بلند شوم و راه بروم. هر چند تداوم تب، نگرانم کرده بود. از طرف دیگر استادان مقیسه و پاک‌نژاد هم کم‌کم به سرفه افتاده بودند اما پاک‌نژاد سعی می‌کرد با تلقین‌هایی نظیر «من حالم خوبه» یا «من چِغر بد بدنم» ویروس‌ها را متقاعد کند کارشان را انجام ندهند اما گوش آنها بدهکار این حرفها نبود!

کم‌کم هر دو تب کردند. حال پاک‌نژاد از همه بدتر و بدجور زمین‌گیر شده بود. یاد جملات آن شبش که می‌افتادم خنده‌ام می‌گرفت: «علی! تو چون کمتر مسافرت می‌کنی، مثل من بدنت چِغر نیست. آدم‌هایی مثل من و احمد چون دائما در سفریم بدن مون قدرتمنده و به این راحتی مریض نمیشیم.» اما وقتی به حال رنجورش که روی تخت افتاده بود نگاه می‌کردم، خنده‌ام از بین می‌رفت. جالب اینجاست که احمد هم مریض شده بود. نه به شدت ما ولی شده بود. ظاهرا ویروس چِغِرکُشی بود! تصمیم گرفتیم جلوی انتقال بیشتر ویروس را بگیریم و به دکتر برویم؛ دکتری که تب‌سنجی بهداشتی و تمیز داشته باشد!

بنا شد حیدر، یکی از استادان هندی مدرسه با ما بیاید. گفت به تازگی بچه خودم مریض شد و او را پیش این دکتر که می خواهیم برویم بردم. نمی دانم چرا ناخودآگاه یاد این جمله «خودم بردم راضی‌امِ» کاسبان ایرانی افتادم! به هر حال به طرف مطب دکتر حرکت کردیم. من و احمد و حیدر و آقایان مقیسه و پاک نژاد. با ریکشا رفتیم و چون پنج نفر بودیم، حیدر مجبور شد عقب و روی پای ما بنشیند. در حالتی که سرش را بین دو زانویش فرو برده بود و از منظره کف ریکشا لذت می‌برد. راه هم بسیار دور بود و خیابان ها هم شلوغ! احمد، که کنار راننده نشسته بود، گوشی GLX اش را درآورد و شروع کرد به فیلم‌برداری و توضیح محیط: «همچنان که می‌بینید ما سوار ریکشا هستیم. وسیله نقلیه‌ای که هیچ ظرفیت مشخصی براش تعریف نشده و طبق یک قول، تا 15 نفر هم ظرفیت داره» من عقب نشسته بودم و با توجه به مصرف داروهای آن دکتر بهداشتی، کمی حالم بهتر بود. بنابراین حوصله خنده و مسخره‌بازی داشتم اما حال آقای پاک‌نژاد واقعا بد بود. در حالت نیمه‌خلسه، روی صندلی نشسته بود و درک چندانی از محیط پیرامونی نداشت.

خنده من به شوخی احمد، باعث شد اعتماد به نفس بیشتری کسب و دوباره همان شوخی را تکرار کند. گمان می ‌رد هرچقدر تکرار شود باز هم به اندازه بار اول خنده‌دار است!

نظرات 0 نظر

شما هم نظری بدهید
پرونده های ویژه نقد و بررسی آثار شبکه تولیدگران
تمامی حقوق برای تیم مرسلون محفوظ است | 1400 - 2021 ارتباط با ما