تحفه هند
(گزیده خاطرات سفر به هندوستان - شهریور 97)
سفر به آگرا - 1
از ابتدای سفر به هند، یکی از اماکنی که اصرار داشتیم حتما از آن جا بازدید کنیم، تاج محل هندوستان بود. این بنای تاریخی که یکی از عجایب هفتگانه جهان، شمرده میشود در شهر آگرای هندوستان واقع شده است. از هشت نفر اعضای گروه، بنا شد پنج نفر به این سفر بیایند. غائبان، آقایان مقیسه و پاک نژاد بودند که به خاطر عوارض بیماری نمیتوانستند بیایند و البته ابراهیم که با فداکاری تصمیم گرفت برای پرستاری از آنها در دهلی بماند. بیماری آقای پاکنژاد، بدجور او را زمین گیر کرد و هم چنان که در بخش قبل هم گفتم، اگر کمی دیرتر اقدام میکرد کار به بستری شدن میکشید. دوباره جملهاش را به خاطر میآوردم «علی! تو چون کمتر مسافرت میکنی، مثل من بدنت چِغر نیست. آدم هایی مثل من و احمد چون دائما در سفریم بدن مون قدرتمنده و به این راحتی مریض نمیشیم.» بگذریم!
بنا شد با اتوبوس به آگرا برویم. صبح ساعت 10 در ترمینال دهلی بودیم و منتظر حرکت اتوبوسی که بلیتش را به مبلغ 600 روپیه خریدیم. VIP بود و خیالمان از نظر تمیزی و راحتی، راحت بود. در ترمینال، دختر خانمی هلندی با ما همسفر شد. برای گردش به هند آمده بود و انگلیسی را به خوبی صحبت میکرد. از او دعوت کردم به ایران بیاید و از دیدنیهای ایران هم بازدید کند اما حجاب اجباری را مانع پذیرش دعوتم دانست. سعی کردم توضیح دهم حجاب اگر چه اجباری است اما چندان مراعات نمیشود و صرفا با یک پارچه 20 سانتی، قانون را مراعات کردهای! شغلش مربوط به امور سیاسی بود و از اوضاع و احوال ایران اطلاع داشت و رئیس جمهور را به خوبی میشناخت اگر چه رهبری را خیر.
وقت حرکت اتوبوس رسیده بود و باید سوار میشدیم. دو به دو در صندلیهایمان مستقر شدیم و عارف تنها ماند. اتوبوس هم صندلی خالی زیاد داشت. چند دقیقهای که از حرکت اتوبوس گذشت، خوابم برد. اندکی بعد که بیدار شدم دیدم عارف کنار خانم هلندی نشسته و مشغول ارشاد و بلکه شستشوی مغزی اوست. دوباره فرصتی یافته بود تا مبانی لیبرالیسم را نقد کند و پنبه سکولاریسم و فمینیسم را بزند و فلسفه سیاسی شیعی را تبیین کند! بعد از پایان مذاکرات سخت و فشرده به صندلیاش برگشت. به او گفتم: «از همنشینی فیلم و عکس گرفتهام و در قم، تحویل همسرت خواهم داد!» بنده خدا نگران شد اما وقتی بالا و پایین رفتن فشار خون و ضربان قلبش را دیدم، گفتم: «شوخی کردم» که البته فحشکی - یعنی ناسزایی کوچک - نثارم کرد. عارف میگفت: « دخترک، آتهایست است. تلاش کردم هدایتش کنم» اما ظاهرا موفق نبود. به هر حال سعی کردیم دیگر در کار دیگران فضولی نکنیم و از منظره لذت ببریم. هندوستان، کشوری بسیار سرسبز است و جادههایش تا چشم کار میکند، پر درخت و جنگلی. تقریبا در طول تمام مسیر بدون استثناء، دو طرف جاده پر از درخت بود. میان مسیر، اتوبوس یک بار توقف کرد تا مسافران آب و چای بنوشند یا آب و چای نوشیده را به طبیعت بازگردانند! ما هم پیاده شدیم تا گشتی بزنیم. دخترک هلندی میخواست از مغازه بین راهی، غذا بخرد. مغازهای که وقتی به گاز و روغن و ابزارهای آشپزخانهاش نگاه میکردی، سیر میشدی. اما او واقعا داشت قیمت می کرد تا بخرد و بخورد. کلا تصور ما از اروپاییها خیلی متفاوت از واقعیتشان است. آنها از ما خیلی راحتترند و با حداقل لباس سفر میکنند، روی زمین و هر جا گیرشان بیاید مینشینند و در مجموع، امور را ساده میگیرند. به هر حال دوباره سوار شدیم و بیوقفه به سوی آگرا رفتیم.