تحفه هند
(گزیده خاطرات سفر به هندوستان - شهریور 97)
جامع مسجد
یکی از خوبیهای حضور طلبهها در مدرسه آن بود که میتوانستند در بازدید از مناطق مختلف هندوستان، کمکمان باشند. به هر حال آنان بچه همان جا بودند و با توجه به تسلط بینظیر مردم هند به انگلیسی! برخی اوقات هم در ترجمه یاریمان میکردند. آن روز بنا شد از چند جای دیدنی دهلی بازدید کنیم. اول از همه جامع مسجد بود؛ مسجدی بسیار بزرگ با معماری بسیار زیبا. دم درش که رسیدیم، فهمیدیم باید کفش ها را دربیاوریم. زمین هم خیس بود و باید دوباره با پای برهنه روی زمین خیس راه میرفتیم. همان کثافتکاریهای معبد سیک این بار در یک محیط منتسب به مسلمین تکرار شد!
بیشتر بازدیدکنندگان، هندی بودند اما هر از گاهی اروپایی و ... هم میانشان پیدا شد که هم از رنگ پوستشان قابل تشخیص بودند و هم از ادا و اطواری که موقع گرفتن عکس درمیآوردند! در کل، انصافا مسجدی زیبا و چشمگیر بود؛ به خصوص آن که سنگ نوشتههایی به زبان فارسی و خط نسخ هم در آن یافت میشد که از دیدنش حظ کردیم! بعد از انجام بازدید و گرفتن عکس و فیلم کافی، تصمیم گرفتیم مسجد را ترک کنیم تا به ادامه برنامه برسیم.
بیرون از ساختمان مسجد، پیری ژولیده و مَشک به دست را دیدیم که داشت آبِ داخل آن روی سر کسی خالی میکرد! یکی از بچههای هندی توضیح داد آن فرد، شرابخورده و مست است و این یکی تلاش میکند با ریختن آب سرد روی سرش، مستیاش را از بین ببرد. هر چند بنده خدا در تشخیص میزان مستی، نوع شراب و دوز مصرف ظاهرا اشتباه کرده بود؛ چرا که تمام مشک را روی سر مست مظلوم! خالی کرد در حالی که با همان چند لیوان اول، هوشیار شده بود. بیچاره دست و پا میزد و تلاش میکرد به او بفهماند مستیاش از بین رفته است اما پیر ژولیده بی خیال نمیشد! با این که زبان اردو نمیفهمم ولی کاملا میفهمیدم دارد میگوید « ناموسا مست نیستم» و او هم پاسخ میدهد: «زر نزن! حالیت نیس»
با بچهها از جامع مسجد خارج شدیم و به سمت جایی رفتیم که «لعل قلعه» خوانده میشد. البته قبلش این نکته را بگویم که بازدید از اماکن تاریخی اگر بدون راهنما باشد، معمولا امری خستهکننده است و ما هم از این نعمت محروم بودیم. از سوی دیگر، با توجه به میزان تسلط طلاب المصطفی به زبان فارسی و احتمالا تاریخ هند، کمک گرفتن از آنها هم منتفی مینمود! بنابراین سعی کردیم به گرفتن عکس و انجام گفتگو بپردازیم. این را هم اضافه کنم که با توجه به رشته تحصیلی و تخصص اعضای گروه، بیشتر مایل بودیم از معابد و مراکز دینی بازدید کنیم تا اماکن تاریخی.
بعد از آن تصمیم گرفتیم به معبد نیلوفر آبی برویم. یکی از معابد مهم بهاییها که از ایران شکارش کرده و نگران بودم مبادا دکتر صالح اجازه بازدید ندهد، اما خدا را شکر آدم روشنفکری بود و توصیه کرد حتما بازدید کنیم و البته مراقب ارتباطگیری بهاییها هم باشیم. با بچهها ریکشا گرفتیم و راهی نیلوفر آبی شدیم. از دور، ساختمان سفید رنگش پیدا بود و البته انبوه سبزه و درخت که دور تا دورش قرار داشت. انصافا شکوه عجیبی داشت! خوشحال از این که بالاخره رسیدیم از ریکشا پیاده شدیم که متاسفانه با تابلوی «Monday is closed» حال مان گرفته شد. دوشنبهها تعطیل بود و ما هم بیخبر از همه جا این همه راه آمده بودیم. برای آن که دست از پا درازتر به خانه برنگردیم، تصمیم گرفتیم مکان دیگری را سریع جایگزین کنیم و البته بهترین جا هم «India gate» بود. سریع به سوی دروازه هند راه افتادیم تا قبل از تعطیلی بتوانیم آنجا را ببینیم!