تحفه هند
(گزیده خاطرات سفر به هندوستان - شهریور 97)
نیلوفر آبی - 2
داخل حیاط معبد هم صفی تشکیل شده بود و افراد به نوبت داخل میشدند. در صف ایستاده بودیم تا نوبتمان بشود که متوجه شدیم همان چند همراه ایدئولوژیک! صف را نیمهکاره رها کردند و داخل نیامدند. میگفتند چون فرقه بهاییت، جعلی و ضاله است، ما از اینجا بازدید نمیکنیم!! از یک سو ناراحت شدم که این تجربه بینظیر را از دست دادند و از سوی دیگر، خیالم از آتشپراکنی اختیاریشان راحت شد! و البته کسی نبود به آن ها بگوید پدر آمرزیدهها! با این استدلال، از هیچ مرکز فرهنگی و عبادیِ مربوط به هیچ آیینی نباید بازدید کنید، چون طبق باور شما، همه ادیان و مذاهب غیر از تشیع اثنی عشری باطل و گمراهاند. بر چه اساسی میان معبد سیکها و بهاییها فرق میگذارید؟ میگویید بهاییت جعلی است. بسیار خوب، آیا کتاب مقدس هندوها از آسمان نازل شده است؟ هر چند اگر هم این حرفها را میگفتم، بعید بود تاثیر کند.
خلاصه کلام آن که ما بطلان آیین را از زیبایی معبد تفکیک کردیم و گفتیم برای رصد هم که شده باید بازدید کرد. برای این کار، کفشها را باید در میآوردیم. زمین هم خیس بود و دوباره همان قصه کفار غیر کتابی و نجاست ذاتی و ... .
بالاخره داخل معبد شدیم. یک سالن بسیار بزرگ و زیبا با نیمکتهای فراوان که افراد روی آن نشسته بودند. نکته جالب، تبرکی بود که بومیهای هندوستان نسبت به این معبد داشتند. از دست کشیدن به دیوارههای آن بگیرید تا بوسیدن در و دیوار. از داخل ساختمان وقتی به سقف نگاه میکردی، زیبایی معماری ساختمان و البته هنر معمار ایرانیاش بیشتر مشخص میشد. عکس و فیلمبرداری از داخل ممنوع بود که حسابی اعصابم را خرد کرد. به گمانم برای افزایش تمرکز و توجه بازدیدکنندگان به محتوای آیینشان، این قانون را گذاشته بودند. جوانی پشت میکروفون داشت یک نیایش از کتاب مقدسشان را میخواند و بقیه هم غرق در سکوت بودند. چند نفری گاهی با هم صحبت میکردند که هر بار دختری که آنجا مسئول و مراقب بود، با اشارهاش نشان میداد سکوت را رعایت کنید. میخواستند تمام توجه و تمرکز حاضران بر نیایش باشد.
در همین گیر و دار، شیطنت یکی از بچهها گل کرده بود. به شوخی میگفت ای کاش عکس حاج قاسم را میآوردیم و با آن یک سلفی میگرفتیم و در اینستاگرام با این کپشن منتشر میکردیم: «تو معبد صهیونیستها هم پرچمت بالاس!» گاهی اوقات از خودم میپرسیدم خدایا این ها زبان آموزان المصطفی ایراناند یا واحد عملیاتی حزب الله لبنان؟
یکی دیگر از همراهان شوخطبعمان، برای آن که عدم اعتقاد خودش به مذهب بهاییت و نیز شجاعت و شوخ طبعی توامانش را نشان دهد، زیر لب دعای فرج میخواند! به «فی هذه الساعة» که رسید، دخترک مسئول متوجه شد و تذکر داد. احساس کردم ماندن در آنجا دیگر به صلاح نیست و اگر ادامه دهیم ممکن است بچه ها هوس سینهزنی کنند و دردسر درست شود!
آرام از جایمان برخاستیم و از معبد خارج شدیم. بیرون ساختمان، خانمی میانسال، بروشورهایی به زبانهای مختلف توزیع میکرد. تا فهمید ایرانی هستیم نسخه فارسیاش را به ما داد. بسیار علاقهمند بود با ما مرتبط شود و ما هم علاقه مند بودیم مرتبط نشویم! چون شنیده بودم بهایی بسیار سیریش و کَنهاند و اگر بچسبند دیگر ول نمیکنند!
خلاصه بعد از گرفتن چند عکس و فیلم، عبادتگاه این فرقه را برای همیشه ترک کردیم.