تحفه هند
(گزیده خاطرات سفر به هندوستان - شهریور 97)
آغاز بیماری - 1
هم چنان که قبلا هم گفتم، مکانی که در اختیار ما گذاشته بودند متناسب با تعدادمان نبود و از سوی دیگر هوای شرجی و تعریق دوستان و کولر گازی همه و همه دست به دست هم میداد تا در صورتی که کسی سرما بخورد، همه از او واگیر کنند. نمیدانم چه اتفاقی افتاد؟ آیا کار ویروسهای هندی بود یا یک سرماخوردگی ساده اما میدانم هر چه بود از یک تب و لرز شروع شد. تب و لرزی که از یک نیمهشب شروع شد و ساعت به ساعت حالم را بدتر کرد. صبح به سختی برای نماز برخاستم و آن روز نتوانستم در کلاس شرکت کنم. عملا مثل یک کُوالا – جانوری که به تنبلی و بیتحرکی معروف است - روی تخت افتاده بودم و فقط گاهی این طرف و آن طرف میشدم تا از زخم بستر احتمالی جلوگیری کنم. بعد از کلاس، استاد کمی از عسل درجه یکش را در آب جوش حل کرد. چند لیموی تازه هندی – لیموهای هند بسیار عالی و پُرآباند - را فشار دادم و با عصارهاش معجون درجه یکی ساختم که کمی حالم را به جا آورد اما دوباره چند دقیقه بعد اوضاع به روال سابق برگشت. بچه ها میگفتند نیازی به دکتر نیست. فقط کافی است مایعات فراوان بنوشی. ادرار زیاد، دمای بدن را پایین میآورد اما با توجه به حجم و شدت تب، به گمانم هزینه استهلاک کلیههایم بالاتر از هرگونه ویزیت دکتر بود! بنابراین با وجود آن که اصلا تمایلی به دکتر رفتن نداشتم، وقتی دیدم عملا زمین گیر شدهام پذیرفتم.
بنا شد یکی از بچههای هندی با ما بیاید تا ترجمه فارسی به اردو را عهدهدار شود. مطب دکتر، در انتهای همان کوچه مدرسه المصطفی و در محله تیمورنگر بود؛ محلهای که بوی بسیار بدی میداد و هر بار توی آن قدم میگذاشتم، چند باری به فرهنگ پایین ساکنانش، تف و لعنت میفرستادم. ( البته این لعنها، بخش کثیری از جمعیت هند را شامل میشد و اختصاصی به تیمورنگریها نداشت) در راه مطب، سگهای ولگرد زیادی از کنارمان رد میشدند. هر چه در ایران، گربه خیابانی هست، در هندوستان سگ ولگرد وجود دارد؛ سگهایی که معمولا بسیار آرام و بیآزارند و احتمالا به خاطر آب و هوای رطوبتی، بیشتر ساعات شبانهروز را در خواب و خلسه به سر میبرند.
استاد پاکنژاد در طول مسیر، نصیحتم میکرد: «علی! تو چون کمتر مسافرت میکنی، مثل من بدنت چِغر (1) نیست. آدمهایی مثل من و احمد چون دائما در سفریم بدن مون قدرتمنده و به این راحتی مریض نمیشیم.» درس اخلاق که تمام شد، به مطب رسیدیم.
(1): چغر، اصطلاحی است که هادی عامل، گزارشگر معروف کشتی آن را وارد زبان محاوره کرد و معمولا به معنای سرسخت و قدرتمند به کار میرود.