مرســـــــلون

بانک محتوای مذهبی مرسلون
MORSALUN.IR

خانه مطالب خاطرات تبلیغی به هند ؛ درمانگاه شیک قسمت دوم
امتیاز کاربران 5.0

تولیدگر متن

علی بهاری هستم. از تاریخ 25 اردیبهشت 1394 کنشگری رو شروع کردم و همواره سعی کردم بهترین باشم. در این مسیر آموزش های لازم را پیگیری و از اساتید و مشاوران در تولید محتوا استفاده می کنم. من در نقش تولیدگر با قالب های تولیدگر متن تولید محتوا می کنم.
من در مرسلون تعداد 520 مطلب دارم که خوشحال میشم شما هم ذیل مطالبم نظر بنویسید و امتیاز بدید تا بتونم قوی تر کار کنم.


محیط انتشار
مخاطب
0 0
خاطرات تبلیغی به هند ؛ درمانگاه شیک قسمت دوم

با 0 نقد و بررسی | 0 نظر | 0 دانلود | ارسال شده در تاریخ دوشنبه, 05 دی 01

تحفه هند
(گزیده خاطرات سفر به هندوستان - شهریور 97)
درمانگاه شیک - 2

بعد از 45 دقیقه ویراژ از میان ماشین‌ها و سه چرخه‌ها و بوق‌های ممتدشان، به مطب رسیدیم؛ ساختمانی تمیز و نقلی که بیشتر شبیه یک درمانگاه بود تا مطب شخصی. منتظر نشستیم تا نوبت‌مان شد. یک دکتر سبزه، چشم آبی و خوش تیپ پشت میز نشسته بود. تیپ و قیافه‌اش از 90 درصد هموطنانش بهتر بود. از سوی دیگر، اهتمامش به بهداشت فردی و کاری، باعث شد راحت‌تر با او ارتباط بگیریم. انگلیسی را به خوبی می‌فهمید ولی به اردو جواب می‌داد! به آقای پاک‌نژاد گفت اگر دیر می‌آمدی، مجبور بودم بستری‌ات کنم. مرا هم معاینه کرد. با یک تب‌سنج تمیز، بهداشتی و شیک! اینقدر محیط مطبش تمیز و برخوردش حرفه‌ای بود که ناخودآگاه یاد شعر «گر طبیبانه بیایی بر سر بالینم - به دو عالم ندهم لذت بیماری را» افتادم. البته اگر بخواهیم شعر را با فرهنگ هندی تفسیر کنیم باید بگوییم منظور شاعر از «طبیبانه» همان رعایت قواعد بهداشتی است! یعنی ای پزشک! همین که قبل از معاینه دستت را داخل بینی‌ نکرده‌ای یا از تب سنج دهانی مشترک استفاده نمی‌کنی، باعث می‌شود از بیماری و خصوصا فرآیند معاینه لذت ببرم!

هر چه اصرار کردم آمپول بنویسد قبول نکرد. قبل از من آقایان پاک‌نژاد و مقیسه موفق به اخذ یک عدد آمپول شده بودند و من هم اصرار داشتم بگیرم تا زودتر از شر بقایای بیماری خلاص شوم. اما قبول نمی‌کرد. به او توضیح دادم ما ایرانی هستیم و تا آمپول نزنیم، خوب نمی‌شویم. گفت تعهد کاری‌ام به من اجازه تجویز آمپول نمی‌دهد. جواب دادم ما به صورت گروهی و برای اهداف علمی به اینجا آمده‌ایم. بیماری، برنامه آموزشی را به هم ریخته. اما باز هم قبول نکرد و به معاینه گلویم مشغول شد. از او پرسیدم: عفونت داره؟ گفت آره. بلافاصله گفتم: «و بهترین راه برای از بین بردنش، آمپوله.» پقی زد زیر خنده و به آمپول رضایت داد. بالاخره طنازی و شوخی طبعی یک جا به کارم آمد! بعد از تزریق آمپول، حس غرور داشتم. شبیه حس حسن یزدانی بعد از کسب طلای المپیک. پیروزمندانه از روی تخت بلند شدم و بالا کشیدم. آقای پاک‌نژاد که کمی سرحال‌تر نشان می‌داد در صدد آغاز مذاکرات با دکتر برای دریافت آمپول دوم و سوم بود. اما تلاش کردم قانعش کنم زیاده‌روی نکند و بابت همان یکی  شاکر خدا باشد. دکتر داشت احمد را معاینه می‌کرد. احمد به انگلیسی می‌گفت: «دکتر! بد من عفونت و عفونت، بدن من است.» قطعا اولین بار بود که دکتر، ادعای این همانی بدن و عفونت را می‌شنید! آن چنان خودش را به بیماری زد که دکتر، ترسید اگر آمپول تجویز نکند، اخلاق حرفه‌ای را زیر پا گذاشته باشد. احمد هم آمپولش را زد و خیالش راحت شد. دریافت 4 آمپول از دکتری که ذاتا تمایلی به آمپول‌نویسی نداشت واقعا حیدر را متعجب کرده بود! هزینه ویزیت و داروی هر کس، تقریبا 800 روپیه شد. قدر دفترچه بیمه را بیشتر دانسته، به باعث و بانی طرح تحول سلامت درود فرستادیم و به سمت مدرسه بازگشتیم.

نظرات 0 نظر

شما هم نظری بدهید
پرونده های ویژه نقد و بررسی آثار شبکه تولیدگران
تمامی حقوق برای تیم مرسلون محفوظ است | 1400 - 2021 ارتباط با ما