در حدیثی از امام حسن مجتبى (علیه السلام) مى خوانیم که در پاسخ از سؤال درباره معنى "شجاعت"، فرمود: « مُوافقه الْاَقْرانِ و الصَّبر عِندالطَّعانِ؛ هماهنگى با دوستان و ایستادگى در برابر ضربات دشمنان».[1] در حدیثى از امام حسن مجتبى (علیه السلام) در تعریف "جبن" - نقطه مقابل شجاعت- چنین مى خوانیم: «اَلْجُرْاَه عَلَى الصَّدیق و النُّکُولُ عنِ الْعُدو؛ جبن آن است که در برابر دوستان، جسور و در برابر دشمنان، ناتوان باشی».[2] مى توان گفت که شجاعت به عنوان یک فضیلت حد وسطى است در میان تهور و جبن. r آیات و روایات «... یا موسى لاتَخَفْ اِنّى لایَخافُ لَدَى الْمُرْسَلونَ».[3] ... اى موسى ! نترس ، که رسولان در نزد من نمى ترسند. «مُحَمَّد رَسولُ الله وَالَّذینَ مَعَهُ اَشِدّاءُ عَلى الْکُفارِ.»[4] « محمد (صلی الله علیه و آله) فرستاده خداست، و کسانى که با او هستند، در برابر کفار، سرسخت و محکم (نترس) مى باشند.» در روایات اسلامی درباره شجاعت احادیث فراوانی وارد شده است از جمله: امیرمؤمنان علی(علیه السلام) مى فرمایند: «الشجاعه عِزّ حاضر و الجُبْنُ ذُلّ ظاهر؛ شجاعت ، عزت حاضر است و جبن ، ذلت ظاهر و آشکار»![5] همچنین حضرت می فرمایند: شِدَّه الجُبنِ مِنْ عَجْزِ النَّفْسِ و ضَعْفِ الیقینِ ؛ ترس زیاد از ناتوانى نفس ، و ضعف یقین نشات مى گیرد.[6]» r
آثار منفى جبن در زندگى فردى و اجتماعی 1ـ یکى از عوامل قطعى شکست و زبونى و ذلت است. 2ـ انسان را از کارهاى بزرگ باز مى دارد. چراکه کارهاى بزرگ همیشه با مشکلات بزرگ همراه است، و انسان هایى را مى طلبد که بتوانند از سد مشکلات عبور کنند، و این کار از افراد ترسو ساخته نیست. r ریشه هاى جبن 1ـ ضعف ایمان و سوء ظن به خدا. 2ـ احساس کمبود شخصیت و عقده حقارت، یا به عبارتى ناتوانى روحى و ضعف یقین همان گونه که در ابتداى بحث ، روایت مولا امیر المومنین (علیه السلام) در این باره ذکر شد. 3ـ جهل و عدم آگاهی: ترس از چیزى که انسان آن را به درستى نمى شناسد. 4ـ عافیت طلبی: شجاعت در عین اینکه پیروزى مى آفریند، مشکلات و ناراحتى هایى را نیز به همراه دارد که باب طبع عافیت طلبانِ ترسو نیست. 5ـ بروز حوادث تلخ و ناگوار. 6ـ زیاده روى در احتیاط.
راه هاى درمان و پیشگیری 1ـ اندیشیدن در ثمرات شوم و آثار زیان بار جبن. 2ـ پرداختن به قطع ریشه ها، به خصوص خشک کردن ریشه سوء ظن به خدا از دل. 3ـ ورود به صحنه هاى رعب آور(ترس ناک) و تکرار آن. یکى از فلسفه هاى تمرین ها و مانورهاى نظامى زدودن آثار ترس از جنگ از دل هاى سربازان ، افسران و فرماندهان است. در کلمات قصار امیرمومنان(علیه السلام) مى خوانیم: «اذا هَبْتَ اَمْراً فَقَعْ فیه، فَاِنَّ شِدَّه تَوَقَّیْهِ اعظمُ مِمّا تَخافُ مِنْه؛ هنگامى که از چیزى مى ترسى خود را در آن بیفکن که آن ترس ، از خود آن سخت تر و وحشت ناک تر است[7]))! چو ترسى ز امرى بینداز خویش در آن و بپیراى تشویش خویش بسى سخت تر مى کند قلب ریش دو دل بودن و خود نگهداشتن 4ـ پاک بودن و پاک زیستن: چراکه افراد آلوده غالباً از نتیجه اعمال خود بیمناکند و در هراسند که مبادا روزى اعمال آن ها آفتابى و بر ملا شود.
در حدیث معروف امیرمؤمنان (علیهالسلام) آمده است: «ما اَشْجَعُ الْبَرِئ وَ اَجْبَنُ المُرِیبُ؛ چه شجاع است انسان پاکدامن و چه ترسوست انسان مسئله دار».[8]
حکایت 1- شجاعت علوى در حدیث "لیله المبیت" (شبى که حضرت على (علیه السلام) به جاى پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) در بسترش خوابید تا آن حضرت هجرت به مدینه را آغاز کند) مى خوانیم: صبحگاهان هنگامى که محاصره کنندگان خانه پیامبر (صلی الله علیه و آله) به درون خانه ریختند و به سوى بستر حمله کردند، على (علیه السلام) را به جاى پیامبر (صلی الله علیه و آله) در بستر دیدند و با سخنان زشتى نسبت به مقام والاى على (علیه السلام) اهانت کردند. امام (علیه السلام) فرمود: این سخنان را درباره من مى گویید در حالى که خداوند افتخارات بزرگى به من داده ـ و از جمله آن ها ـ این افتخار را ذکر فرمود: « وَ مِنَ الشُّجاعَه ما لَوْ قُسِّمَ عَلى جمیع جُبَناءِ الدُّنیا لصاروُا به شَجْعاناً؛ خداوند آن قدر شجاعت به من عطا فرموده که اگر بر تمام افراد ترسو و جبان دنیا تقسیم شود همه شجاع خواهند شد))![9] یکى از امتیازات روشن امام على (علیه السلام) که دوست و دشمن به آن اعتراف داشت ، نبردهاى قهرمانانه و شجاعت او در میادین نبرد مى باشد. حضرت در یکى از سخنان خود مى فرماید: « وَاللهِ لَوْ تَظاهَرَتِ العَرَبُ عَلى قِتالى لَما وَلَّیْتُ عنها؛ سوگند به خدا اگر همه عرب براى نبرد با من پشت به پشت یکدیگر بدهند، من پشت به آن نبرد ننمایم)).
[10] -------------------------------------------------------------------------------- ـ همان مدرک، ج 2، ص 1412.[1] ـ میزان الحکمه: ج 1، ص 370.[2] ـ سوره نمل،10.[3] ـ فتح ، 29.[4] ـ شرح فارسى غرر: ،ج 7، ص 171.[5] ـ غررالحکم: ج 1، ص 150.[6] ـ نهج البلاغه: کلمات قصار، جمله 175.[7] ـ غررالحکم: حدیث 9626.[8] ـ بحارالانوار: ج 19، ص 83.[9] ـ نهج البلاغه: نامه 45.[10]