هر کس به چیزی عشق ناروا ورزد، آن عشق نابینایش میکند و قلبش را بیمار کرده، با چشمی بیمار مینگرد و با گوشی بیمار میشنود، خواهشهای نفس پرده عقلش را دریده، دوستی دنیا دلش را میرانده است، شیفته بی اختیار دنیا و برده آن است». و برده کسانی است که چیزی از دنیا در دست دارند، دنیا به هر طرف برگردد او نیز برمی گردد و هرچه هشدارش دهند از خدا نمی ترسد، از هیچ پند دهنده ای شنوایی ندارد». (۱) روایتی دیگر در این زمینه وجود دارد که میفرماید: هر کس عاشق گردد و کتمان کند و عفاف بورزد و در همان حال بمیرد شهید مرده است». (۲) آیه قرآن سوره یوسف، آیه ۳۰، در مورد عشق زلیخا به یوسف علیه السلام اشاره میکند: «وَ قالَ نِسْوَةٌ فِی الْمَدینَةِ امْرَأَتُ الْعَزیزِ تُراوِدُ فَتیها عَنْ نَفْسِه قَدْ شَغَفَها حُبّا اِنّا لَنَریها فی ضَللٍ مُبینٍ: گروهی از زنان شهر گفتند همسر عزیز، غلامش را به سوی خود دعوت میکند. عشق این جوان در اعماق قلبش نفوذ کرد. ما او را در گمراهی آشکار میبینیم» تعبیر قرآن به جای عشق چنین است: قَدْ شَغَفَها حُبَّا یعنی این که مجامع قلبش را گرفته بود. اصلاً قلبش را مثل مشت در اختیار گرفته بود، این حالت در این زن پیدا میشود، بعدها این زن که قبلاً دین شوهرش را داشته است (شرک بوده یا چیز دیگر) موحِّد میشود و یک موحِّد خدا پرست کامل میشود، در قصص و حکایات آمده که حضرت یوسف علیه السلام آن اواخر میرود سراغ زلیخا، زلیخا دیگر به او اعتنا نمی کند، می گوید من یوسف ام، من همانی هستم که تو چنین میکردی، هرچه میگوید، زلیخا به او اعتنا نمی کند، می گوید چرا؟ میگوید اکنون من کسی را پیدا کردهام که دیگر به تو اعتنا ندارم، همان حالت قبلی، یعنی اگر همان عشق مجازی [به یوسف، او را یکدفعه از همه چیز نبریده بود و به یک چنین حالت روحی وارد نکرده بود، در مرحله بعد به یک مرحله از عشق الهی نمی رسید، که به همان یوسف هم دیگر اعتنا نداشته باشد.
پی نوشت: ۱- نهج البلاغه، فیض الاسلام، خطبه ۱۰۸. ۲- رسول اکرم، کنز الاعمال، خ ۷۰۰۰.