مرســـــــلون

بانک محتوای مذهبی مرسلون
MORSALUN.IR

خانه مطالب نامه به امام رضا
امتیاز کاربران 5

تولیدگر متن تولیدگر گرافیک توزیع گر سایت

سعیدی هستم. از تاریخ 27 آذر 1399 کنشگری رو شروع کردم و همواره سعی کردم بهترین باشم. در این مسیر آموزش های لازم را پیگیری و از اساتید و مشاوران در تولید محتوا استفاده می کنم. من در نقش تولیدگر با قالب های تولیدگر متن تولیدگر گرافیک توزیع گر سایت توزیع گر شبکه های اجتماعی توزیع گر پیام رسان تولید محتوا می کنم.
من در مرسلون تعداد 172 مطلب دارم که خوشحال میشم شما هم ذیل مطالبم نظر بنویسید و امتیاز بدید تا بتونم قوی تر کار کنم.


محیط انتشار
مخاطب
0 0
نامه به امام رضا

با 0 نقد و بررسی | 0 نظر | 0 دانلود | ارسال شده در تاریخ دوشنبه, 05 دی 01

یادمه چند سال پیش یه گوشه از حرم امام رضا نشسته بودم و داشتم برای خودم روی یه کاغذ یه شعر در وصف مولا میگفتم، دیدم یه پسر بچه حدودا ۸_۹ ساله که نیم ساعتی تک و‌تنها پشت سرم نشسته بود گفت: عمو یه چیز بگم برام مینویسی؟ گفتم آره عزیزم بگو بنویسم گفت میخوام نامه برام بنویسی گفتم چشم مینویسم ولی چرا خودت نمینویسی؟ گفت : آخه من کاغذ و‌ خودکار همرام نیست، تازه نوشتنمم خوب نیست و معلمم میگه غلط املایی زیاد دارم.

گفتم باشه عزیزم بگو ‌بنویسم.

شروع کرد به گفتن و منم مینوشتم: (سلام نه، اول به نام خداوند مهربان حالا رضا جان سلام)

_فهمیدم که واسه دوستش میخواد نامه بنویسه (رضا جان من شما را خیلی دوست دارم، آن شب که پاهایم درد میکرد، آمدی در خوابم و دست کشیدی به روی آنها، از فردا درد پاهایم قطع شد)

_ با خودم گفتم نکنه دیوانه است یا شاید خیال پردازی های کودکانه است که داره واسه دکترش یا معلمش نامه مینویسه ولی به روش نیاوردم و شروع کردم به ادامه دادن نوشتن نامه .

_ادامه داد: (پدر و مادرم از آن سال مرا به پیش تو می آورند تا پاهایم را خوب کنی، میگویند دکتر خوبی هستی، ولی راستش را بخواهی من دوست ندارم پاهایم خوب شود، میترسم دیگر به خوابم نیایی، اما اگر پاهایم همینجور باشد، هرشب که درد دارم تو را صدا میکنم و تو می آیی تا دست بر پاهایم بکشی. پس لطفا به حرف پدر و مادرم گوش نده و پاهایم را برای همیشه خوب نکن_ دوستت دارم )

من که هیچی از نامه این بچه نفهمیدم، همینجور که داشتم برگه نامه اش را تا میزدم تا بهش بدم، بهم گفت : عمو میتونی بری نامه رو بذاری همونجا که همه میذارن؟

گفتم نه عموجان من فرصت نامه بردن و پست و این چیزا را ندارم.

با یک حالت ناراحتی گفت اشکال نداره خودم میبرم، و‌ مثل کسی که قهر کرده باشه از من روی برگردوند و به کناریش گفت: آقا میشه کمکم کنید؟ دیدم کناریش دوتا دستش را گرفت و نشوندن روی ویلچر!!!

من گیج و منگ و‌خجالت زاده داشتم بهش نگا میکردم،

دیدم با ویلچر رفت سمت پنجره فولاد همینجور نگام روش بود، کنار پنجره فولاد که رسید نامه را انداخت داخل پنجره فولاد. وای خدای من

تازه داشتم میفهمیدم معنی نامش چی بود....

از خودم خجالت کشیدم ...

چقدر بچه بود ولی حاجتش از ما بزرگتر بود....

از فکر خودم که خارج شدم، دیگه ندیدمش.... 

نظرات 0 نظر

شما هم نظری بدهید
پرونده های ویژه نقد و بررسی آثار شبکه تولیدگران
تمامی حقوق برای تیم مرسلون محفوظ است | 1400 - 2021 ارتباط با ما