رفته بودیم مسافرت، منم تازه به سن تکلیف رسیده بودم، پدرم مدام موقع نماز یادآوری میکرد، حواست باشه نمازت شکسته ها.
توی همین مسافرت بودیم که آبجی ۶ سالم ، گوشی پدرم را زده بود زمین و صفحه گوشی را داغون کرده بود، و گذاشته بودش داخل کیف من، پدرم وقتی متوجه شد که صفحه گوشی شکسته از داخل کیف من اومد بیرون خیلی عصبی شد، و میگفت که پسر چقدر تو سر به هوایی و میزنی گوشی را میشکنی بعدش هم محفیش میکنی و.....همینجور یه ریز داشت غر میزد که آمن یهو گفتم باااااور کن من نشکستمممممم
آبجی کوچکه رفت سمت بابا گفت: بابا داداش داره الکی میگه! من خودم دیدم گوشی را گذاشته بود کنار نمازش شکست، از اون روزی اومدیم مسافرت همش داره نمازشو میشکنه، خیلی سر به هوا شده!!!
شرلوک هولمز همیشه میگفت: جانی به محل جنایت برمیگردد دقیقا همینه!
چقدر اون روز من خودم را کشتم تا بهش یاد بدم نماز شکسته یعنی توی مسافرت به جای ۴ رکعت، ۲ رکعت بخونی.